FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





....
هینل به حیاط رفت و یه سطل و دستمال همراه خودش برد تا توی بیکاریش یکم اتاق کارشو مرتب کنه....
کنار شیر آب رفت و در حال شستن دستمال بود و هوسوک و جیمین با بچه های تیم در حال بازی کردن بسکتبال بودن....
تو همون حال هوسوک چشمش به هینل افتاد و آروم کنار جیمین رفت و گفت:الان برمیگردم...
جیمین سریع دورو ورشو نگاه کرد و هینل و دید و گفت:باشه....زود بیا....
- باشه
هوسوک کنار هینل رفت و وایساد و اون بهش نگاه کرد و با لبخند گفت:تمرین میکردی؟
- بله....سونگ سنگ نیم!..کمک نمیخواین؟
- ممنون میتونم خودم انجامش بدم....
- من میتونم سطل رو براتون بیارم
- کلاس نداری؟
- ندارم
- باشه ممنون
هوسوک آستین هاشو بالا زد و سطل رو پر آب کرد و همراه هینل به اتاق اون رفت....
....
جیا قواعد طراحی رو به بچه ها توضیح میداد و اونا گوش میکردن تنها کسی که حواسش جای دیگه بود....جونگ کوک بود....
جیا که ناراحت شده بود کنار اون اومد و بلند گفت:بچه ها شروع کنید....
همه شروع کردن و جیا به جونگ کوک گفت:حواست کجاست؟!
- بله؟؟!!
- حواست کجاست؟فهمیدی چی گفتم؟
- بله من همه ی حرفاتونو گوش کردم....
- واقعا؟پس بگو ببینم....بازتاب نور به ظروف استیل سفال و شیشه چطوریه؟
- منعکس میشه....برمیگرده و رد میشه....
جیا با خودش گفت:واقعا گوش میکرده....
ولی باز پرسید:کدوم دسته از رنگ ها جزو رنگ های گرمن؟
- زرد و قرمز و نارنجی و ترکیبشون
- عنصر اصلی طراحی؟
- خط
- باشه جون جونگ کوک قبول میکنم که گوش میکردی اما ببینم چی کشیدی؟؟
جونگ کوک روی دفترش خوابید و گفت:....نه نمیشه سونگ سنگ نیم....
- چرا نمیشه؟!میتونم کمکت کنم....!!
- نه....خواهش میکنم....
جیا با تعجب نگاش کرد و گفت:....باشه نشون نده....
جیا میخواست بره که جونگ کوک گفت:سونگ سنگ نیم....ناراحت نشید....
- اما من ناراحت شدم....
- باشه....میدمش به شما اما الان نه آخر کلاس....
جیا با لبخند گفت:باشه....
....
هینل و هوسوک با هم اتاقو تمیز میکردن که هینل گفت:....نمیری تمرین؟
- نه راحتم....
اما دوستت تنهاست!
- جیمین هیچوقت تنها نمیمونه....
- باشه هرجور راحتی....
هوسوک کلی تمیز کاری کرد و هینل گفت:دیگه کافیه بریم دستامونو بشوریم....
- چشم
اونا به حیاط رفتن دستاشونو شستن و هینل گفت:خیلی ممنون
- خواهش میکنم سونگ سنگ نیم....من دیگه میرم....
- باشه....
هوسوک به باشگاه برگشت و جیمین گفت:کجا رفتی؟؟
- چیزی نیست ادامه بدیم....
....
زنگ خورد و همه بیرون رفتن و جونگ کوک کنار میز جیا اومد و وایساد و جیا گفت:نمیخوای بری خونه؟
- قرار بود....نقاشیمو نشون بدم....
- درسته
- جونگ کوک در حالی که نقاشیشو توی یه پاکت گذاشته بود اونو روی میز گذاشت و گفت:من میرم....روز خوش....
- به سلامت....
جونگ کوک رفت و جیا رو از دفتر خواستن و اون پاکتو توی کیفش گذاشت و رفت....
....
هینل منتظر جیا بود که اون بالاخره اومد و همراه هم به طرف خونه رفتن....
پسرا دم در بودن که جیمین گفت:بچه ها....نوناهاتون....
اونا به جیا و هینل نگاه کردن و جیمین گفت:بریم دنبالشون؟
هوسوک قبول کرد اما جونگ کوک سرجاش وایساد در حالی که اونا داشتن میرفتن....جیمین بهش نگاه کرد و گفت:نمیای؟
اون با ناراحتی گفت:نمیبینی ماشین منتظرمه....
- آهان مامان جونت برات بادی گارد فرستاده؟!
هوسوک به جیمین زد و گفت:این چه حرفیه....
جونگ کوک که ناراحت بود گفت:من میرم خداحافظ....
جونگ کوک سوار ماشین شد و رفت و جیمین با عصبانیت گفت:یه بار نشد ما رو ترجیح بده همش مامانش....
- منم بودم همین کارو میکردم
- تو هم دست کمی از اون نداری....اه....
....
جیا به خونه رسید و نشسته بود که یاد پاکت جونگ کوک افتاد و اونو از کیفش در آورد و کاغذ توشو نگاه کرد و دهنش باز موند و گفت:خدای من....!!!!
....
هوسوک به خونه رفت و دفتر خاطراتشو از کشو در آورد و شروع کرد به نوشتن....
*امروز....من به هینل سونگ سنگ نیم....میشه گفت....به نونام کمک کردم که کاراشو انجام بده....اما....هروقت که نونا رو میبینم....قلبم تند میزنه....پدر میگه نوجوان ها یه چیزایی رو برای یه مدت کوتاه خیلی دوست دارن....یعنی یه مدت دیگه قلبم آروم میگیره؟؟....اما....من دوست ندارم آروم بشه....*
....
هینل به خونه رسید و یکم استراحت کرد و بعد به لیست مشخصات بچه ها نگاه انداخت و با دیدن عکس هوسوک آروم لبخند زد و به نمره هاش نگاه کرد....همه ی نمره هاش عالی بود....اما چشمش به خط پایین لیست افتاد که مشکلات و بیماری بچه ها نوشته شده بود....*جونگ هوسوک....مشکل تنفسی*
....
جونگ کوک تو خونه تنها بود که یاد فلش جیا افتاد و یاد حرف اون افتاد که گفته بود توشو نبینه....جونگ کوک که خیلی کنج کاو بود فلشو به لپ تاپش زد و پوشه ای رو که بجز پوشه ی گل ها بود نگاه کرد....!!
یکم بعد با ناراحتی لپ تاپو خاموش کرد و فلشو پرت کرد و بلند گفت:....اه....
یه ساعت بعد....
زنگ در به صدا در اومد و چون کسی نبود جونگ کوک بلند شد و درو باز کرد و روی یه مبل نشست و جیا وارد خونه شد و جونگ کوک با دیدن اون سریع بلند شد و گفت:هان سونگ سنگ نیم!!
جیا با تعجب گفت:قرار بود بیام چرا تعجب کردی....؟!
- ببخشید
- وسایلتو ور داشتی؟
- بله
اونا به اتاق رفتن و جونگ کوک یه گوشه نشست و جیا بدون حرفی شروع کرد به رنگ کردن نقاشیش....
وسط های نقاشی جونگ کوک گفت:شما....نامزد دارید؟
- نه....
- دوست پسر چی؟
- ندارم
جونگ کوک با خودش گفت:پس اون همه عکس با اون پسر چی بود تو فلشت؟!
جیا گفت:....نقاشی بلد بودی؟
- بله؟من؟
- آره....
- نه....
جیا دست از کار کشید و به اون نگاه کرد و گفت:
- پس چطوری منو کشیدی؟؟
جونگ کوک که نمیدونست چی بگه بلند شد و کنار جیا رفت و دستشو در حالی که مشت کرده بود جلو برد و با دست دیگش دست جیا رو گرفت و مشتشو باز کرد و فلشو تو دستش گذاشت و گفت:....متأسفم....اما من بقیه ی پوشه هارم دیدم..................


نظرات شما عزیزان:

mahsa
ساعت22:09---12 ارديبهشت 1392
mercccccccccccc...kheili ghashang bod,mamnon...................mercccc
پاسخ:خوشحالم که خوشت اومده خواهش میکنم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, ] [ 16:38 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 16
بازدید کل : 10271
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->